گفت: فقیرم
گفتند: نیستی
گفت: فقیرم ، باور کنید !
گفتند: نه نیستی ...
گفت: شما که از حال و روز من خبر ندارید
و حال و روزش را تعریف کرد ... گفت با وجود سختیهایی که شب و روز میکشد هنوزم دستانش پر از هیچ است !!!
ولی امام فقط نگاهش میکردند...
گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم!
گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی از ما متنفری ؟ از ما فرزندان محمد صلی الله علیه وآله، این کار رامیکنی ؟
گفت: نه ، به خدا قسم نه !
هزار دینار
نه، به خدا قسم نه...
ده ها هزار
نه ، باز دوستشان خواهم داشت .....
گفتند چطور میگویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی ؟
چطور میگویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی توست ؟
روز تاسوعا بود با یکی از بهترین دوستام رفتم قبرستون گفتم شاید آروم شم ! کلی جوون دیدم که پر پر شده بودن خیلی هاشون آشنا بودن! یه جوون که با پول کارگری خودش درس خونده بود و مهندس شده بود و 5 ماه بود که ازدواج کرده بود که توی یک تصادف...... مریم خانم که به خانواده اش گفته بود مطمئنم فصل بهار میمیرم و همین طور هم شده بود بابای شیما .... !!!! |
دوستم هم می خوند : عجب رسمیه رسم زمونه .......
منم یه وقتهایی خیلی چیزها رو دوست داشتم ولی بعد ها وقتی بهشون رسیدم دیدم ازشون متنفرم !
یه زمونی فکر میکردم که خیلی دارم فکر میکنم ولی فهمیدم که نه! فکر میکردم که خیلی دارم فکر میکنم ...
یه زمونی دلم میخواست برم خارج ولی فهمیدم که اگه بری خارج باید از خارج هم خارج بشی !یه زمونی دوست داشتم همه را دوست داشته باشم ولی دیدم همه را دوست دارم ولی هیچ دوستی ندارم!
یه زمونی از بس بیکار بودم خسته میشدم ولی بعدها از بس کار داشتم خسته میشدم!
یه زمونی داشتم از بعدها مینوشتم ولی الان شروع به نوشتن از یه زمونی کردم...
پ.ن1:سلام
پ.ن2:عاشورا تسلیت !کربلا تو چه سرزمین صبوری بودی! کیست که خودش را یاری کند ؟
پ.ن3: "من " با همه ی این تضاد ها دیگه نمیدونه چجوری باید زندگی کنه !!! همه چی ترسناک و خسته کننده شده!
پ.ن4: کجایی «سهراب» که ببینی، کم کم دارم قید این«سر سوزن ذوقی» رو هم میزنم....
عمو رفته که آب بیاره
|
خدایا: من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری!
تا ابد محتاج یاری تو،
رحمت تو،
توجه تو،
عشق تو،
گذشت تو،
عفو تو،
مهربانی تو،
و در یک کلام ... محتاج توام!
خدایا! هر چی باشه من کلی پیرهن بیشتر از تو پاره کردم! باید به حرفم گوش کنی..!
یک حسابدار بانک ممکن است روزی ده میلیارد پول بگیرد ولی اصلاً متکبر نمیشود چون میداند مال خودش نیست و هرروز هم باید حساب پس بدهد. عزت و علم و معرفت هم همین است، همهاش از آن خداست، نکند اگر بدست آوردی مغرور بشوی........
استاد علی اکبر تهرانی