چقدر زود گذشت شبایی که برامون قصه میگفتی تا خوابمون ببره اما ما شیطون تر از این حرفا بودیم.
چقد زود گذشت روزهایی که ما رو میبردی پارک و باهامون بازی میکردی.
بابایی چقد زود گذشت روزایی که هیچ دردی نداشتی
روزایی که به همه دوستام میگفتم بابای من قویترین بابای دنیاس
چقد زود گذشت اون موقع ها که تو قرص نمیخوردی
چقد زود گذشت شبایی که میومدی اتاقمون و پتو رو میکشیدی رومون که سرما نخوریم.
ولی حالا شبا از خواب بیدار میشی که یه قرص بخوری تا خوابت ببره.
آقاجونم دلم تنگ شده واسه اون زمان،دلم میخواد بازم بیاد
بازم بیاد و تو رو سالم ببینم
صدای ناله هاتو از درد نشنوم
قرص خوردنت رو نبینم
آقاجون مهربونم دلم برای خندیدن از ته دلت تنگ شده
ببخش منو اگه دختر خوبی برات نبودم
ببخش اگه اونطوریکه میخواستی نشدم
ببخش اگه ناراحتت میکنم
میدونم مهربونتر از این حرفایی
دستاتو با تمام وجودم میبوسم
و نمیدونم چطور زحماتت رو جبران کنم
فقط میتونم بگم دوست دارم...
روزت مبارک باباجونم