تصورکن که می کوبد کسی بر در
که یی؟ بگشا,منم مهمان ناخوانده
منم,مرگم,که گه از در ,گه از دیوار می آیم !
واین مهمان ناخوانده به تو فرصت دهد یک روزویک شب را
چه خواهی کرد ای خفته؟ به جبران کدامین کرده خواهی شد؟
چه سان می شویی از دلها غبار کینه هایی که زکردارت پدید آمد؟
شکستی گر دلی روزی, به ترمیمش چه کاری آید از دستت؟
چه میدانی کجا ماندست از تو لکه ای برجا؟!
تو میدانی سفر رفتن کمی ره توشه می خواهد
چه داری تا که برگیری؟که می آید سراغ تو؟چه کس گیرد لب حسرت به دندان از فراق تو؟
تو میدانی پس از امشب دگر فردا نمی آید
همین امشب به پایان بر تمام کار فردا را
نباشد زندگی چیزی جز این فرصت که آن مهمان ناخوانده,به ما می دارد ارزانی
خوشا آنی که می گوید:
به راهت منتظر بودم,نمی خواهم زتو فرصت
بجز یک لحظه تا گویم:
خداوندا چه دیر آمد سفیر وصل مشتاقان
سلام
بابا شما که سیمتون وصل شده باکی از مردن ندارید. با نوشتن این دست مطالب ما رو دپرس کردین...
ما هنوز باس خیلی کار کنیم زمان ثانیه هاش رو ازمون دریغ می کنه...
قشنگ بود.هر لحظه بایستی به فکر پر کشیدن بود و آنوقت است به فکر اعمالمان هستیم.
بروزم
لادن دلم گرفته...
میام اینجا بدتر بغضم میگیره.....
سلام پروانه ی بی بال و بیدل
زود بیا سر بزن یه متن جدید نوشتم
زود بیا بخون
سلام و طاعات و عباداتت قبول باشه آبجی
خبری ازت نیست.کم پیداشدی؟
دعا یادت نره
یاعلی