خر خون

یکی از اساتیدمون تعریف میکردن دوستشون کشور چین زندگی میکرده و میگفته یه نفر اونا اندازه ده نفر کار میکنه ولی ده تا ایرانی اندازه یه نفر کار نمیکنه!!!


ما اینجا به کسی که زیاد کار کنه میگیم خر کار...
به کسی که زیاد درس بخونه میگیم خر خون...
به کسی که زیاد یه کاری رو انجام بده یه خر جلو صفتش میندازیم!
چرا؟
چون ما تلاش و کوشش رو فقط صفت خر میدونیم !!!

چون ما در ِ قرآنی رو که میگه  "لیس للانسان الا ما سعی" رو بستیم،

چون ماها تنبلیم(یه عده ام که همش میخوان دیگرانو مقصر بدونن میگن ماروتنبل بار آوردن!)

چون...
نظر شما چیه؟


اگر به پروانه شدن اعتقاد داری پس بگذار روزگار هر چقدر میخواهد " پیله " کند!!!


دلم برای حرم تنگ شده...

دل من گم شده، اگر پیدا شد بسپارید امانات رضا و اگر از تپش افتاد دلم، ببریدش به ملاقات رضا..

از رضا خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم، همه گفتند محال است ! ولی...

ولی دل خوشم من به محالات رضا...




پی نوشت:

دوست دارم داد بزنم عاشقتم امام رضا

رمز عاشقی

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟


تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،

که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد


و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،

تلاوت کرده با تدبیر؟


تو از خورشید پرسیدی، چرا

بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟


تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟

تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟


تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟



تو آیا هیچ می‌دانی،

اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…


تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟

جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟


نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!

که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!


تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟

چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟

ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی


قسمت‌هایی از شعر بسیار زیبای "کیوان شاهبداغی"
به نقل از سایت لبخند زندگی

یادته؟

سرمشق های آب بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت

گل کردن لبخندهای همکلاسی

دریک نگاه ساده حتی یادمان رفت

ترس ازمعلم حل تمرین پای تخته

آن زنگهای بی کلک را یادمان رفت


راه فرار از مشق های توی خانه

ای وای ننوشتیم آقا را یادمان رفت

آنروزها را آنقدَر شوخی گرفتیم

جدّیت تصمیم کبری یادمان رفت

شعر خدای مهربان را حفظ کردیم


یادش بخیر امّا خدا را یادمان رفت

در گوشمان خواندند رسم آدمیّت

آن حرفها را زود امّا یادمان رفت

فردا چکاره میشوی موضوع انشا

ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت


دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد

تکلیف فردا نان و بابا یادمان رفت

حسین جعفر زاده

زمین،کلاس اول و آخر...


زندگی می آموزد

ما یاد نمی گیریم
و همچنان ادامه دارد ...
اصرار این استاد صبور
و سماجت این شاگرد تنبل !
و تنها زمانی
شاگرد ثمره سماجتش را می بیند
که کارنامه ای در دست اوست
و دیگر
جای هیچ اعتراضی نیست !!!